کد مطلب:314431 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:209

حضرت قمر بنی هاشم فرمودند به شوهرت بگو این زائر ما را به نجف برسان
جناب آقای حاج محمد خبازی معروف به مولانا كرامتی را از آقا قمر بنی هاشم حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام چنین نقل می كند:

در یكی از سفرها ایام تاسوعا و عاشورا در كربلای امام حسین علیه السلام بودم.



[ صفحه 375]



عرب ها بر حسب عادت ایام عاشورا در كربلا عزاداری می كنند. و از نجف اشرف هم برای شركت در عزا به كربلا می آیند، ولی در ایام 28 صفر در نجف اشرف عزاداری می كنند و از كربلا هم به نجف اشرف برای عزاداری می روند.

صبح 27 صفر از نجف به كربلا آمدم و چون خسته بودم به حسینیه رفتم و در آن جا خوابیدم. بعدازظهر كه به زیارت حضرت قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس علیه السلام و زیارت امام حسین علیه السلام مشرف شدم، دیدم حرم خلوت است، حتی خدام هم نیستند، رفت و آمد مردم كم است و گفتم: پس مردم كجا رفته اند؟ گفتند: امشب شب 27 صفر است، اكثرا مردم از كربلا به نجف اشرف می روند و در عزاداری رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و سبط اكبر آن بزرگوار حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام شركت می كنند.

من ناراحت شدم، به حرم حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام آمدم و عرض كردم: آقا جان، من از عادت عرب ها خبر نداشتم و به كربلا آمدم، یك وسیله جور كنید تا به نجف اشرف باز گردم.

آمدم سر جاده ایستادم، ولی هرچه ایستادم وسیله ای نیامد دوباره به حرم مطهر مشرف شدم و به حضرت قمر بنی هاشم علیه السلام عرض كردم:

آقا من می خواهم به نجف اشرف بروم.

باز به اول جاده برگشتم ولی از وسیله ی نقلیه خبری نبود.

بار سوم آمدم سر جاده ایستادم، دیدم یك فولكس واگن كرمی رنگ جلو پای من ترمز كرد.

گفت: محمدآقا. گفتم: بله. گفت: نجف می آیی؟ گفتم: بله. گفت: بفرمایید بالا.

من عقب فولكس سوار شدم، راننده مرد عرب متشخصی بود كه چپیه و عقالی بر سرش بود. از آئینه ماشین گریه كردن او را دیدم. از او پرسیدم: حاجی، قضیه چیست؟ چرا گریه می كنی؟ گفت: نجف به شما می گویم.

آمدم نجف، ما را به مسافرخانه ای برد كه قبلا با او آشنا بود. به مدیر مسافرخانه



[ صفحه 376]



گفت: این محمد آقا چند روزی كه این جا است مهمان ماست و هرچه خرجش شد از ایشان پول نگیر. بعد به من آدرس داد كه هر وقت كربلا آمدی به این آدرس به خانه ی ما بیا.

گفتم: اسم شما چیست؟

گفت: من سید تقی موسوی هستم.

گفتم: از كجا می دانستی كه من می خواهم به نجف بیایم؟

گفت: بعدا برایت به طور كامل تعریف می كنم، اما اكنون به تو می گویم:

من عیالی داشتم كه وقت وضع حمل از دنیا رفت. از او دختری به یادگار مانده است و من این دختر را با مشكلات فراوان بزرگش كردم زن دیگری گرفتم و این زن نزدك وضع حملش بود. امروز دیدم ناراحت است و دكتری در این نزدیك ها نبود. به زن همسایمان گفتم: كه برو خانه ی ما كه زنم حالش خوب نیست و خودم به حرم مطهر حضرت قمر بنی هاشم حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام آمدم و عرض كردم: آقا، اگر این زن هم از دستم برود زندگی ام از هم پاشیده می شود. با دل شكسته و گریه ی زیاد به خانه آمدم، دیدم عیالم دو قلو بچه دار شده و به من گفت: برو دم جاده ی نجف اشرف، یك نفر به نام محمدآقا آن جاست، او را به نجف برسان و برگرد.

گفتم: محمدآقا كیست؟

گفت: من در حال درد بودم و حالم غیر عادی شد، در این هنگام حضرت قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس علیه السلام را دیدم. فرمودند: ناراحت نباش، خداوند عالم دو فرزند دختر به شما عنایت می كند، به شوهرت بگو: این زائر ما را به نجف ببر. خلاصه، من مأمور بودم شما را به نجف بیاورم.

من بعد از زیارت به كربلا آمدم، منزل ایشان رفتم دیدم دو دختر دو قلوی او و عیالش بحمدالله همه صحیح و سالم هستند و از من پذیرایی گرمی كردند، به خاطر آن كه زائر حضرت قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس علیه السلام بودم. [1] .



[ صفحه 377]



افلاكیان مقام ورا آرزو كنند



شهزاده ای كه اهل جهان رو به او كنند

حاجات خود را همه از لطف او كنند



باب الحوائج است و از او هر مرامند

حل تمام مشكل خود را موبه مو كنند



از بس كه شامخ آورده شأن جلال او

افلاكیان مقام ورا آرزو كنند



روی پل صراط دو بازوی حضرتش

دیوار نور بین محب و عدو كنند



اندر بقای حرمت دین دست خویش دار

تا پرده ها ز آبروی دین رفو كنند



غیر از حسین جمله شهیدان كربلا

در حشر از او زیادتی آبرو كنند



ای خوش به حال زائر و آنان كه حب او

در قلبشان همیشه و با مهر خو كنند



عطر مجالسی كه به نامش بپا شود

آن عطر از شمیم وی دستی كه بو كنند



بی دست بود و مشك به دندان گرفته بود

شاید از آب خیم تر گلو كنند



گفتا به عالمی چو بیاید به خواب او

از اسب روی خاك مرا گفت و گو كنند



یا رب غبار معصیت از روی این حقیر

لطفی نما كه زآب ورا شستشو كنند




[1] كرامات العباسية، ص 63.